يكي از مسائلي كه جزو اصلي ترين اعتقادات مسيحيت است «تثليث» است. حال مراد از تثليث چيست؟ براي جواب بايد به خود منابع مسيحيت رجوع كرد.
به نوشتة انجيل متّي از قول حضرت عيسي عليه السّلام: «عيسي مسيح به ياران خويشتن اينگونه وصيّت ميفرمايد: پس رفته و همة امّتها را شاگرد سازيد و ايشان را به اسم أب و اِبن و روح القدس تعميد دهيد».[1] در انجيل يوحنّا نيز عبارتي در ويژگي و خصوصيّت عيسي مسيح آمده است: «در ابتدا كلمه بود، كلمه نزد خدا و كلمه خود خدا بود».[2] در قسمت بعد ميگويد: «كلمه جسم گرديد و ميان ما ساكن شد. پر از فيض و راستي. و جلال او را ديديم؛ جلالي شايستة پسر يگانة پدر».[3] اگر نگاهي دقيق بيندازيم، عيسي مسيح در ابتدا كلمه اي بوده و كلمه هم خود خدا بوده و بعد كلمه جسم شده است؛ يعني خدا جسم شده است و در ميان ما ساكن! آيا معني ديگري طبق اين عبارات ميتوان دريافت؟ حالا اگر عيسي مسيح كلمه بوده و بعد خود خدا شده و بعد در ميان ما ساكن شده به عنوان خود خدا، ديگر اينكه «جلالي شايستة پسر يگانة پدر» چه معني پيدا ميكند؟ يعني عيسي مسيح در عين حالي كه خود خدا شناخته ميشود پسر يگانة خدا هم هست! اين چه معنايي دارد؟ در همين انجيل يوحنّا باز هم آمده است: «من و پدر يك هستيم».[4] اگر عيسي مسيح گفته من و پدر يكي هستيم پس چرا «من» و «پدر» بيان شده؟ چرا دو چيز تعريف شده؟ آيا ميخواسته دو چيز كه تعريف و ماهيّت جداگانه اي دارند را به عنوان يكي تعريف كند؟ مگر دو چيز با دو ماهيّت و تعريف را ميتوان يكي دانست؟ مثلاً آمده است: «مرا تصديق كنيد كه من در پدر هستم و پدر در من است».[5] در جايي ديگر هم همين مفاهيم آمده است:«شائول به زمين افتاده. آوازي شنيد كه شائول شائول براي چه بر من جفا ميكني؟ گفت: خداوندا تو كيستي؟ خداوند گفت: من عيسي هستم كه تو به او جفا ميكني».[6] لذا اينكه عيسي مسيح خود خداست و يا پسر خداست كاملاً واضح است كه معتقدند عيسي مسيح خود خداست و در عين حال پسر يگانة خدا هم هست! اگر خود خداست ديگر پسر يگانة او چه معنايي دارد؟ بنابراين اينها كاملاً در تناقض بيّنه باهم هستند.
دكتر ميلر كه يك مسيحي آمريكايي بوده است و مدّت زماني در ايران به تبليغ ميپرداخته و به زبان فارسي هم تسلّط داشته است در معني تثليث ميگويد: «معني تثليث چيست؟ البتّه صحيح است كه مسيحيان عيسي مسيح را ستايش ميكنند. ولي ما او را نه از آن جهتي ستايش ميكنيم كه پيغمبر مقدّسي بوده، بلكه از اين جهت كه او از اوّل كلمة خود خدا و پسر خدا ميباشد و با خدا كاملاً يكي است ...»![7] اگر پسر خداست پس با خدا كاملاً يكي است يعني چه؟ اگر او را به عنوان پسر خدا قبول كنيم لزوماً بايد خدا را هم پدر او قبول كنيم و در اينصورت به دو چيز معتقديم: پسر و پدر. اين دو نيز دو موجود جداگانه هستند و يكي نيستند. چگونه ميشود دو چيز در عين حال كه دو هستند يكي هم باشند؟ اين تناقض است. «... او شخصي نبود كه ما انسانها او را به مرتبة خدايي رسانيده و با خداي حقيقي يكسان نموده باشيم. بلكه در واقع از ازل او با خدا يكي بوده و به اين دليل انسان شد كه انسان گناهكار را نجات دهد ...»! تا به حال با مفهوم پدر و پسر در مسيحيت آشنا شديم. اقانيم[8] ثلاثه در واقع اصول مسيحيت ميباشند. سوّمي آنها همان روح القدس است. او كيست؟ «... روح القدس يكي از مخلوقات خدا نميباشد بلكه با خدا يكي است و خود خداست ...». پس يك موجود ديگر هم به آن خدا اضافه شد. عيسي مسيح گفت برويد مردم را به «أب» و «اِبن» و «روح القدس» تعميد بدهيد و سه موجود را نام برد و حال همة اين سه چيز يكي شدند. اگر يكي بودند پس چه لزومي داشته كه عيسي مسيح بگويد برويد به سه چيز مردم را تعميد دهيد؟ اصلاً اين بازي با كلمات چه معني دارد؟ وقتي همه خود خدا هستند و روح القدس و عيسي مسيح هم مخلوق خدا نيستند و خود خدا هستند پس چرا به عنوان سه چيز معرّفي ميشوند؟ «... روح القدس در زندگي انسان همان عملي را انجام ميدهد كه فقط خدا قادر است انجام دهد و به همين دليل شايستة ستايش ميباشد». پس مسيحيان تنها خدا را عبادت نميكنند بلكه هم عيسي مسيح و هم روح القدس شايستة عبادت هستند. اگر اين سه از هم جدا هستند و مفهوم جدايي دارند، با اين گفته پس مسيحيان سه گانه پرست هستند. اگر اينها يكي هستند پس تعريف روح القدس و عيسي مسيح به عنوان وجودي غير از خداوند چه معنايي دارد؟ «خداي ناشناخته كه خويشتن را به آدميان آشكار ميشناسد و چون خود را همچون منبع و سرآغاز حيات مينماياند و ميشناساند در وجود عيسي مسيح، ما پدر را كه هرگز كسي نديده است آشكارا و با وضوح كامل متجلّي ميبينيم ...»[9]. بنابراين، مسيحيان خدا را نميتوانند ببينند امّا خدا در قالب يك شخص در آمده و انسانها ميتوانند او را ببينند. ديگر براي اينكه كسي بگويد عيسي مسيح خداست به چه عباراتي بايد توسّل بجويد تا ثابت كند كه عيسي مسيح خود خداست؟ آيا تمام اين عبارات به روشني بيانگر اين نيستند كه عيسي مسيح همان خداست؟ «... خدا در جهان پيوسته به كار است و آن را مطابق منظور خويش متغيّر و دگرگون ميسازد. اين عامل را به نام روح ميشناسيم ...». پس آن خدايي كه در قالب جسدي در آمده است در عين اينكه خدا هست عيسي مسيح هم هست، روح القدس هم هست و دنيا را هم با آن اداره ميكند. پس سه چيز در عين جدايي و انفكاك يكي هستند! در ادامه ميگويد: «... اين اصل ايماني را هيچ جا با بياني بهتر و ساده تر از آنچه در کتاب «سؤال و جواب فرقه انگليکان» آمده است نميتوان يافت. بيان آن چنين است: اولاً ، ايمان به خداي پدر را که مرا و همة جهان را ساخت فرا ميگيرم ؛ ثانياً، ايمان به خداي پسر را که مرا و همةجهانيان را نجات داد فرا ميگيرم؛ ثالثاً، ايمان به خداي روح القدس را که مرا و همة مردم برگزيده خدا را متبرّک و مقدّس ساخت فرا ميگيرم. فهم اين نکته بسيار دشوار است. برخي شکايت دارند از اينکه ايمان به اين اصل بسيار مشکل است و ميپرسند که آيا بهتر نيست که بگويند خدا يک است و به همين قناعت کنند؟» بالاخره نفهميديم خدا يكي است يا سه تا!
«امّا ادّعاهاي صريحي را كه هم اكنون برّرسي قرار ميدهيم نه به مقام مسيحايي او بلكه بر الوهيّت او مربوط ميباشد».[10] با اين حساب عيسي مسيح خدا شد. «مسيحيان موّحدند و عقيده به توحيد اساس مسيحيت است. منتها توحيد در تثليث كه آن خود بحثي مفصّل و جداگانه دارد»![11] كه البتّه بحث مفصّل مسيحيان (!) هم در بالا براي توجيه اين تثليث ارائه شد و حرفهاي ايشان را شنيديم. پش ايشان صراحتاً اعتقاد بر تثليث دارند نه توحيد. اگر توحيدي هم در كار هست توحيد در تثليث است. بسيار جالب است اين توجيه در توحيد! پس معناي توحيد را هم دانستيم. «عقيدة مسيحيان را در مورد تثليث اقدس به طور ايجاز و اختصار به اين طريق ميتوان بيان كرد:
1- أب و اِبن و روح القدس يكي هستند يعني فقط و فقط يك خدا وجود دارد.
2- هريک از اين سه اقنوم کيفيتي مخصوص دارد که نميتوان آن را به دو اقنوم ديگر انتقال داد.
3- اگر فرضاً يکي از اين سه اقنوم الهي از آن دو اقنوم ديگر کاملاً جدا ميشد (درصورتيکه اين امر از محالات است) هيچ يک از آنها به تنهايي و به خودي خود خدا نمي شد.
4- هر يک از اين اقانيم که با آن دو اقنوم ديگر از وحدت ازلي و ابدي و غير قابل تفکيک متّحد ميباشد خداست.
5- هر اقنوم الهي همان ذات و رتبه و مقامي را دارد که آن دو اقنوم ديگر دارد.
6- کار و وظيفة مهمّ آن سه اقنوم را از عنوانشان که در کتاب مقدّس مسطور است بهتر ميتوان استنباط کرد مثلاً به اقنوم اوّل «آفريدگار» و «پدر» اطلاق شده است و به اقنوم دوّم «کلمه اللّه» و «ابن اللّه» و «منجي» و به اقنوم سوّم «تسلّي دهنده» و «تقديس کننده» اطلاق گرديده است.
7- چنانکه اين سه اقنوم ذاتاً يکي هستند، همچنان در اراده و مشيّت قدرت و ازليّت و در ساير صفات نيز متّحد هستند.
8- با وجود اين، در کتاب مقدّس مسطور است که پدر سرچشمة الوهيّت است و از اين حيث از پسر بزرگتر ميباشد[12] اگرچه ذاتاً يکي هستند[13].«[14] اين نويسنده مثل اينكه خود ندانسته چه نوشته است. اگر اين سه اقنوم يكي هستند (بند 1) پس چرا در هر يك چيزي هست كه در ديگري نيست (بند 2)؟ اگر يك چيزي در يكي هست كه در ديگري نباشد، با اين حساب ويژگي و قدرتي در عيسي مسيح است كه در خدا و روح القدس نيست. لذا آن دوي ديگر از عيسي مسيح يك چيز كمتر دارند. پس روح القدس و خدا ناقص هستند و اين هم با عقل و فطرت انسان همخواني ندارد. اصلاً اگر يكي هستند پس چرا متفاوتند؟ اگر اينها به تنهايي خدا نميشدند (بند 3) پس وجود يكي منوط به وجود ديگري است و اين يعني نقص براي خدا. پس اين سه اقنوم سه چيز جدا هستند كه از ازل با هم بودهاند (بند 4) و لذا با اين حساب مسيحيان يگانه پرست نيستند و سه چيز را به عنوان خداي ازلي و ابدي ميپرستند. اگر هر كدام از اين اقانيم همان رتبه و مقامي را دارد كه دو اقنوم ديگر دارند (بند 5) پس چرا قبلاً ذكر شد كه هر كدام ويژگي دارند كه در ديگري نيست و قابل انتقال هم نيست (بند 2)؟ مگر ميشود سه چيز ذاتاً يكي باشند ولي چيزي در يكي باشد كه در ديگري نباشد (بند 7 و 2)؟ اگر پدر از پسر بزرگتر ميباشد و ويژگي دارد كه با پسر فرق دارد پس چرا گفته شد ذاتاً يكي هستند (بند 8 و1)؟ بنابراين، اين جملات در تناقض آشكار هستند و تنها «توجيه كنندة» تثليث در مسيحيت.
در زمان امپراطوري «قسطنطن»، كشيشي بوده به نام «آريوس» كه در مقابل عقيدة تثليث در مسيحيت قد علم ميكند و معتقد بوده كه عيسي مسيح مخلوق خدا بوده و خدا نميتوانسته پسر داشته باشد و ذات او بايد از ذات مخلوقاتش جدا باشد. اين بيان مخالفتهاي بسياري ايجاد كرد و خبر به قسطنطنين ميرسد. او دستور ميدهد همة بزرگان و انديشمندان مسيحي جمع شوند و دربارة نظر آريوس تبادل نظر كنند و در مورد عقيدة او نظري ارائه كنند. اين جلسه در ماه ژوئن 325 ميلادي تشكيل ميشود و نتايج آن چنين ميشود كه اوّلاً، آريوس را بيرون ميكنند و او را كافر اعلام ميكنند. ثانياً، در همان جلسه اعتقادنامه اي تنظيم ميشود و بزرگان مسيحي به نمايندگي از تمام مسيحيان در آن اعتقادنامه اعلام ميكنند كه ما بايد الزاماً به يك سري اصول اعتقاداتي پايبند باشيم. اين اعتقادنامه چون در نزديكي شهر نيكيا (يا نيقيه) تنظيم شده بوده است به «اعتقادنامة نيقيه» معروف ميشود كه تا به «امروز» اين اعتقادنامه معتبر هست. امّا بندهاي آن اعتقادنامه كه همه مسيحيان بايد به آن پايبند باشند چيست: [15] 1- ما ايمان داريم به خداي واحد، پدر قادر مطلق، خالق همة چيزهاي مرئي و غير مرئي و به خداوند واحد «عيسي مسيح»، پسر خدا، مولود از پدر.
2- خدا از خدا، نور از نور، خداي حقيقي از خداي حقيقي كه مولود است نه مخلوق، از يك ذات با پدر بوسيلة او همه چيز وجود يافت؛ آنچه بر آسمان است و آنچه بر زمين است و او به خاطر ما آدميان و نجات ما نزول كرد و مجسّم شده انسان گرديد.
3- و ما ايمان داريم به روح القدس و كليساي جامع رسولان و لعنت باد بر كساني كه ميگويند زماني بود كه او وجود نداشت.
پس عيسي مسيح «مولود» از خداست و نه مخلوق! با اين تعريف ازلي بودن عيسي مسيح هم حتّي زير سؤال ميرود و «ولادت» با «ازلي بودن» متناقض است. اشكالات ديگر هم به جملات وارد است كه مشابه موارد قبلي است.
حال بر اين عقيدة تثليث كه با توحيد متناقض است يك سري توجيهاتي هم از سوي مسيحيان علاوه بر مطالب گفته شده ارائه گرديده كه در ادامه براي نمونه به آنها اشاره ميشود.
ميگويند خورشيد را در نظر بگيريد؛ گرما ، نورانيّت و جرم دارد. در عين حال اين سه با هم يك خورشيد را ميسازند. همانطور خدا هم درعين حال كه يكي است سه تا هست؛ اين كه نقض در توحيد نيست! در جواب ميگوييم كه آيا اگر يكي از اين ويژگيها را از خورشيد بگيريم آن باز هم آن خورشيد هست يا نيست؟ ميگويند نه نيست (چون در تعريف خورشيد گرما و نورانيّت هست و اگر آنها نباشند معني خورشيد عوض ميشود). بنابراين، آن خورشيدي كه اينان مثال ميزنند نيازمند اجزاء خودش است و با اين حساب هم خداوند نيازمند اجزاء سه گانة خودش ميشود. پس تا آن سه جزء نبوده باشند خدا هم معني وجود پيدا نميكرده و بنابراين بايد آن اجزاء قبل از وجود خود خدا وجود ميداشتهاند و با اين حساب، ديگر خدا ازلي نخواهد بود! همچنين، مثال مادّي مانند خورشيد را هيچگاه نميتوان با ذات احديّت تطبيق داد و اين حكم عقل است. آخر اين چه زحمتي است كه براي توجيه تثليث كه نه با عقل و فطرت بشري ميخواند و نه باطن قابل توجيهي دارد اين همه دست و پا ميزنند؟! تثليث توحيد نيست. اين خيلي واضح است.
توجيه ديگري كه ميكنند اين است كه چون جوابي براي اين موضوع ندارند ميگويند اين يك «سرّ» است. لذا شما بياييد اوّل ايمان بياوريد و بعد موضوع بر شما روشن ميشود! در صورتي كه ما مبناي خود را بر اين گذاشته ايم كه با عقل و فطرت بشري جلو برويم. نه اين كه اين را وارونه طي كنيم. نه اينكه عقل ما جوابگوي همه چيز ميتواند باشد و اگر از آن سؤال شود كه آيا تو خداي خود را كامل ميشناسي خواهد گفت خير؛ بلكه خود خداوند هر چقدر از شناخت خودش خواسته است به من داده است و من همان مقدار او را ميشناسم. امّا آنقدر هم او را ميشناسم كه معتقد به دوگانگي او نباشم و بنابراين در مقابل موضوعي كه عقلاً نادرستي آن واضح است نيازي به دانستن موضوع خيلي دشواري ندارم. اينكه 1 با وجود 1 بودنش ميتواند 3 هم باشد با هيچ منطقي نميخواند. اين را يك بچّة دبستاني هم ميفهمد.
مثلاً ميگويند: «آموزه تثليث را نمي توان با استدلالهاي بشري اثبات نمود. خدا سه شخص در يک ذات است. اين موضوع ممکن است پيچيده و راز گونه باشد. منظور از عبارت پسر يگانه، نه تولّد جسماني بلکه رابطة مخصوص با پدر است و مي توان آن را به درستي يگانه و تنهايي پسر خدا توجيه نمود ... درست همانطور که در ميان انسانها پدر و پسر رابطه خاصّي با هم دارند به همين ترتيب نيز پدر ازلي و پسر ازلي اش رابطه اي خاص و منحصر به فرد دارند. اين آموزة مسيحي هيچ دلالتي بر توليد مثل جسماني ندارد بلکه به صادر شدن ازلي از پدر اشاره ميکند».[16] اگر عيسي مسيح ازلي بوده است پس صادر شدن ديگر چه معنايي دارد؟ سپس ايشان مثلّثي رسمكرده و با آن توجيه ميكند كه هر ضلع مثلّث و يا هر زاويه اي از آن جزئي از اين حقيقتهستند و هر سه با هم خدا هستند با اين تفاوت كه پسر داراي طبيعت انساني است و دوتاي ديگر طبيعت غير انساني دارند. با اين حساب، اينها از يك جنس نيستند و بين آنهااختلاف وجود دارد. او ميخواهد با اين شكل مثلّث اثبات كند كه اينها يكي نيستندامّا همگي طبيعت الهي را تشكيل ميدهند؛ پسر روح القدس نيست و پدر پسر نيست امّاهمه با هم خدايند! بسيار خوب، پس تثليث خيلي راحت حل شد.
بعضي وقتها هم ميگويندكه عيسي مسيح خود خداوند است كه در جامة بشري ظاهر شده است و بسيار واضح است كهمعناي آن اين است كه خداي نامحدود و ازلي در وجود محدودي چون عيسي مسيح حلول كردهاست و خود نيز به عيسي مسيح محدود شده است. مگر ميشود آب اقيانوس را در يك ليوانريخت؟ در ضمن، چگونه ميشود عيسي مسيحي كه وقتي درمانده ميشود از خداي پدر مدد ميخواهدهمان خود خدا باشد؟
موضوع تثليث با اينتوجيهات ساده و بچّهگانه هيچگاه حل نخواهد شد. خود «ويل دورانت» كه مسيحي محقّق ومنصفي در زمينة تاريخ بوده است در اين زمينه ميگويد: «مسيحيت شرك را از مياننبرده بلكه آن را پذيرفته است. روح يوناني كه داشت ميمرد دوباره از خداشناسي ورسوم كليسا جان تازه گرفت. افكار مربوط به تثليث خدا، بقاي فردي براي پاداش و كيفراز مصر آمد. مسيحيت آخرين آفرينش بزرگ دنياي باستاني مشركين بوده است»[17]. پسآن چيزي كه امروز در دست مسيحيان است براي عيسي مسيح نيست و تنها بازماندة شركيونان باستان است.
1]انجيل متّي، باب 28، آيات آخر [2]انجيل يوحنّا، باب 1، آية 1[3]همان، آية 14[4]انجيل يوحنّا، باب 10، آية 30[5]همان، باب 14، آية 11[6]اعمال رسولان، باب 9[7] مسيحيت چيست، دكتر ميلر: 62[8] جمع «اقنوم» به معني اصل و ريشه[9] خداي مسيحيان، استيفن نيلز: 99[10] مباني مسيحيت، جان استات، ترجمة روبرت آسريان: 18[11] جمال چهرة تو، اُسقف حسن دهقاني تفتي: 5[12] انجيل يوحنّا، باب 14، آية 28[13] همان، باب 10، آية 30[14] تثليث اقدس در مسيحيت: 5[15] تاريخ كليساي قديم در امپراطوري روم و ايران، ويليام مك الوي ميلر[16] پاسخ به اتّهام، نورمن گاليسر، ترجمة عبدالصليب: 240 الي 338[17] تاريخ تمدّن ويل دورانت، كتاب سوّم بخش 3: